مرا به کدامین بدی زمانه رنجاندست که هر چه ترسم از آن بود یار در سر داشت
ز خنده های نمادینْش بود بس پیدا ز این دل ساده , یار , یار بهتر داشت
صدف چو دهان وا کند نهان او پیداست شد آشکار , صدفّی بدون گوهر داشت
طلا فروش نمودی و من خریدارش نگو که او به نهان بس لباس مسگر داشت
ز ساز دل چه بگویم که سوز بس دارد که ساز دوست بسی روی سوز گستر داشت
ز دست دادم , سوزا , چه آرزو ها را چو کاخ سنگ اَمل را زمانه ابتر داشت
ز عیش و نوش دل ما نبود مستانه که یار مستی و شادی ز عیش دیگر داشت
شعر از محمد
یه احساسی به من میگه که تو منو دوسم داری
میگه هستی کنار من هیچ وقت تنهام نمیزاری
از عشقت کردی لبریزم پراز احساس شده حالم
با تو هستم ازین بودن یه عمر به خودم میبالم
زدی تو مهره عشق رو به پای صفحه ی قلبم
تو هم دوست داشتن رو حس کن که میچکه از هر حرفم
منم بستم عهدم رو به پای یادت و حرفات
اگه تو باشی رو حرفت تا ته میمونم من باهات
چه حس و حالی من دارم تو هر لحظه که باهاتم
برام عین یه رویاهه که درک کنم من همراتم
با تو بودن چه زیباهه تو هم از زیبا زیباتر
تو هم تا ته بمون با من که رویام بشه یه باور
★STERATOOS★
ali.steratoos@ymail.com
.: Weblog Themes By Pichak :.