تاريخ : شنبه 19 ارديبهشت 1394برچسب:مادر , شعر , محمد تقویان, | 12:6 | نویسنده : saeed

زمانی سایه سارم مادرم بود                       به هنگامی چو پروانه برم بود

ندانستم چه قدرش را به عمرش؟                 که عشق و دین و دارم مادرم بود

محبت در وجود مادران است                        همی دار و ندارم مادرم بود

که بعدش روزگارم چون زمستان                   گل و غنچه،بهارم مادرم بود

که ای کاش او ببودی،من برفتم                    که اول بر مزارم مادرم بود

خدا اول معلم بود بر من                              ز بعد آموزگارم مادرم بود

جز او با کس ندارم سازگاری                        که تنها سازگارم مادرم بود

 قضا بگرفت این تنها امیدم                           امید و دوست دارم مادرم بود

مرا یاری نخواهد کرد دنیا                             یکی بودی و یارم مادرم بود

که هر کس را کسی چون غمگسار است        مرا تک غمگسارم مادرم بود

 

شعر از محمد

 



تاريخ : شنبه 19 ارديبهشت 1394برچسب:با ما نشین , شعر , محمد تقویان, | 12:3 | نویسنده : saeed

ای دل این دنیا نباشد کام تو با ما نشین          چرخ این گیتی نباشد رام تو با ما نشین

بادو چشمت اشک خون ریزی چه حاصل آمدست؟   ور بخواهی مانده باشد نام تو با ما نشین

باده ی غم را مخور،دیوانه ای غمگین مباش      دانه ی دنیا نباشد دام تو با ما نشین

ای دل این غمخانه غمخواری ندارد بهر تو          جام و می،اینجا نباشد جام تو با ما نشین

با نفیر اعتراضت کر شود گوش جهان               نیست دنیا بر خیار تام تو با ما نشین

زیستن در این جهان،کوهْ استقامت لازم است    کم بباشد اندک استحکام تو با ما نشین

از می غمها چرا پیمانه خواری میکنی             خواهی ار نیکو شود فرجام تو با ما نشین

 

شعر از محمد...



تاريخ : چهار شنبه 17 دی 1393برچسب:مرا دریاب , به رفتن عادتم دادند , به ماندن ساده عادت کن , | 9:45 | نویسنده : saeed

نگاهم کن در این شب ها در این شب های پایانی

به یادت عاشقانه سوختم در کنج ویرانی

من آن موجم که از دیدار تو بی تاب بی تابم

تو آرامی و چون ساحل مرا از خویش می رانی

به رفتن عادتم دادند به ماندن ساده عادت کن

گل پژمرده ای هستم برایم مثل بارانی

تو آرامش به قلب ساده ی من ساده بخشیدی

مرا دریاب ای خوبم در این دریای طوفانی

طلوع روشن عشقی و فردای شب تاری

به چشم عاشقم ای گل نه پیدایی نه پنهانی

در این ناباوری های زمانه باور من باش

دوای درد بی درمان من تنها تو می دانی

نه شیرینم نه فرهادم نه لیلی و نه مجنونم

به چشمان تو عادت کرده چشمانم به آسانی

 

" ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی "



تاريخ : جمعه 19 مهر 1392برچسب:, | 17:1 | نویسنده : mohammad

مرا به کدامین بدی زمانه رنجاندست                     که هر چه ترسم از آن بود یار در سر داشت

ز خنده های نمادینْش بود بس پیدا                        ز این دل ساده , یار , یار بهتر داشت

صدف چو دهان وا کند نهان او پیداست                   شد آشکار  , صدفّی بدون گوهر داشت

طلا فروش نمودی و من خریدارش                         نگو که او به نهان بس لباس مسگر داشت

ز ساز دل چه بگویم که سوز بس دارد                    که ساز دوست بسی روی سوز گستر داشت

ز دست دادم , سوزا , چه آرزو ها را                        چو کاخ سنگ اَمل را زمانه ابتر داشت

ز عیش و نوش دل ما نبود مستانه                         که یار مستی و شادی ز عیش دیگر داشت

 

شعر از محمد



تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:دعای کروش کبیر , داستان , تاریخ, | 12:17 | نویسنده : saeed

روزی بزرگان ایرانی ومریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند وایشان بعد از ایستادن در کنار اتش مقدس اینگونه دعا کردن:

خداوندا اهورا مزدا ای بزرگ آفریننده آفریننده این سرزمین
بزرگ،سرزمینم ومردمم راازدروغ و دروغگویی به دور بدار
بعد از اتمام دعا عده ای در فکرفرو رفتند واز شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه دعانمودید؟فرمودند:چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا مینمودید؟

کوروش بزرگ فرمودند:



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 31 مرداد 1392برچسب:شعر , غربت, | 12:8 | نویسنده : saeed

در خانه هم می شود غم غربتـــ کشید

آنگاه که من به تو قریب می شدم و تو ز من غریب تر

بندهای انگشتانم بسیار درد می کنند اگر جوابی دیر داده و کم لطفی می شود پیشاپیش عذر میخام.



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392برچسب:مرگ هم یادم نکرد, | 8:18 | نویسنده : saeed

صفا فقط صفای مورچــــــه که هر وقت گریه کرد هیچکس اشکشـــــــــو ندید

رفیق فقط کلاغ نه به خاطر سیاهیش به خاطر یه رنگیــــــــــــــــش

معرفت فقط معرفت کرم خاکی نه به خاطر کرم بودنش به خاطر خاکی بودنش

یه رنگی فقط یه رنگی دیوار که هرچی  مرد و نامرده بهش تکیه میدن

نامـــــــــــــردارو خیلی دوس دارم چون اگه نباشن مردا مشخص نمیشن



تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392برچسب:چه آسان میتوان از یاد ها رفت, | 8:11 | نویسنده : saeed

چه آسان از یاد تو رفتم



تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392برچسب:,,,, | 8:5 | نویسنده : saeed


خــیـلـی بـایـد ســنگــدل بــاشــی کـه نـفـهـمـی پـشـت جـمـلـه ی

"تــنــهــام نــذار مــن بــی تــو نــمـیـتـونـم"

چــه غــروری شــکــســتــه شــده ؛بــه خــاطــر دوســـت داشــتــنــت

و تــو خــیـــلی ســاده ازش بـــگــذری و بــری..



تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392برچسب:اشک, | 8:2 | نویسنده : saeed

اشک ها قطـره نیستنـد !
بلکه کلمـاتى هستنـد که مى افتنـد ....
فقط بخاطـر اینکه :
پیـدا نـمیکنند کسى را
که معنــى این کلمـات را بــفهمـد ... !!!



تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392برچسب:کاش بودی, | 8:0 | نویسنده : saeed

کاش بودی . . .


وقتـی بغض مـی کردم . . .


فقطـ بغلم مـیکردی و مـیگفتـی . .


ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـن . . .


اگه گریــه کنـی قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .!


فقط همـیــن …!!!



تاريخ : شنبه 26 مرداد 1392برچسب:چقدر عجیبه, | 7:48 | نویسنده : saeed

چقدر عجیبه که تا وقتی گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه !

 

چقدر عجیبه که تا وقتی مریض نشی کسی برات گل نمیاره !

 

چقدر عجیبه که تا وقتی فریاد نکشی کسی بهت نگاه نمی کنه !

 

چقدر عجیبه که بی بهانه هیچوقت کسی برات هدیه نمی خره !

 

چقدر عجیبه که تا وقتی قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد !

 

چقدر عجیبه که تا وقتی نمردی کسی تو رو نمی بخشه !

 

چقدر عجیبه که تا وقتی نمردی کسی تو رو نمی بخشه !

 

چقدر عجیبه که تا وقتی نمردی کسی تو رو نمی بخشه !

 



تاريخ : جمعه 11 مرداد 1392برچسب:لبخند , داستان کوتاه, | 8:42 | نویسنده : saeed

در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود.
هیچکس نمی دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد.
او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود.
شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمی آمد ...

و از او وحشت داشتند ، کودکان از او دوری می جستند
و مردم از او کناره گیری می کردند.
قیافه ی زننده و زشت پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد
و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این ، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر
اخلاق او نیز شده بود.او که همه را گریزان از خود می دید دچار نوعی ناراحتی روحی شد
که می توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود همانطور که دیگران از او می گریختند
او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت
و با آنها پرخاشگری می نمود و مردم را از خود دور می کرد.
سالها این وضع ادامه یافت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند آنها خانواده ی خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند.یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه ی....



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 8 مرداد 1392برچسب:هر چه خدا بخواهد , داستان کوتاه, | 10:22 | نویسنده : saeed

آرتور اش
قهرمان افسانه ای تنیس
هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.
طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند.

یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"
آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:

در سر تا سر دنیا
بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.
پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.
چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.
و دو نفر به مسابقات نهایی.
وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟"
و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟"



تاريخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:رویای کودکی , , | 14:53 | نویسنده : saeed

آه چه شیرین بود روزگاری که گذشت !
کودکی ام را میگویم
روزگاری که هر گاه گریه میکردم آغوش گرمی به استفبالم میآمد و بی آنکه ...



ادامه مطلب
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد
  • صرافی کات
  • قالب وبلاگ