دزد جوانمردی!
تاريخ : دو شنبه 10 تير 1392برچسب:دزد جوانمردی , داستان کوتاه, | 9:8 | نویسنده :

اسب سواری ،مرد چلاق را سر راه خود دید که از او کمک می خواست.

مرد سوار دلش به حال او سوخت.از اسب پیاده شد و او را روی اسب

گذاشت تا به مقصد برساند.مرد چلاق وقتی بر اسب سوار شد.

دهنه ی اسب را کشید وگفت:اسب را بردم،و با اسب گریخت

اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد:تو ،تنها اسب را نبردی

جوانمردی  را هم بردی!اسب مال تو اما گوش کن ببین چه می گویم!

مرد چلاق اسب را نگه داشت.مرد سوار گفت:هرگز به هیچ کس نگو

چگونه اسب را به دست آوردی،زیرا میترسم که دیگر،

((هیچ سواری))به پیاده ای رحم نکند!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • صرافی کات
  • قالب وبلاگ